نوشته شده توسط : شیما

رسم روزگاره :

کسي را که خيلي دوست داري، زود از دست مي دهي پيش از آنکه خوب نگاهش کني. پيش از آنكه او را در آغوش بگيري . پيش از آنکه تمام حرفهايت را به او بگويي ، پيش از آنکه همه لبخندهايت را به او نشان بدهي مثل پروانه اي زيبا، بال ميگيرد و دور مي شود ، و تو خيال ميكردي تا آخر دنيا مي توني هر روز طلوع آفتاب را با او تماشا كني .
 

رسم روزگاره :

کسي که از ديدنش سير نشده اي زود از دنياي تو ميرود ، بدون اينكه حتي ردي و نشوني از خودش در دنياي تو به جا بزاره .چه آرزوهايي با او نداشتي ، چه آينده ي زيبايي را با او مي ديدي، فرصت نشد كه فقط يك بار سرت را بر روي شانه هايش بزاري و گريه کنی.

رسم روزگاره :

وقتي از هر روزي بيشتر به او نياز داري ، وقتي هنوز خوشبختي را در كنار او حس نكردي ، وقتي هنوز ترانه هاي عاشقي را تا آخر با او نخوانده اي ، دركمال ناباوري مي بيني كه او را در کنارت نيست . چه فكر پوچي بود كه دست در دست او خنده کنان تا اوج آسمان خواهي رفت و او صورتت را پر از بوسه ميکند.

رسم روزگاره :

با خود گفتي اگر اين بار ببينمش دست او را مي گيرم ، خيلي محكم مي گيرم و نمي گذارم كه برود . او بايد براي هميشه پيشم بماند . دستي را گرفتي اما اين دست كيست كه خيلي سرده ؟ تو دست در دست تنهايي دادي . اون دست رهات نمي كنه !

رسم روزگاره :

او که ميرود ، براي هميشه هم مي رود .و آنقدر تنها مي شوي که حتي نام روزها را فراموش ميکني و گذشت زمان را احساس نمي كني ، از صداي تيك تيك ساعت بيزار مي شوي و با آنكه تنگ دل تو شكست اما ماهيش آزاد نشد.

راستی تو كه او را خيلي دوست داري: اگه هنوز باد شمعهایت را خاموش نکرده، اگه هنوز شمع بالهايت را نسوزانده ، اگه هنوز می توانی به او هديه اي ، شاخه گلي بدهي و پس قدر لحظه لحظه ي اين روزها را بدان . او را در آغوش بگير و تا فرصت داري به او بگو :

 

دوستت دارم

 



:: بازدید از این مطلب : 685
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما

بی تو

بی تو دلم می‌گیرد
و با خودم می‌گویم
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم می‌گیرد
که بی تو گاه زندگی سخت می‌شود
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانه‌ام می‌کند
اما نمی‌گفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من می‌شوند
آن وقت بغض راه گلویم را می‌گیرد
درست مثل همین روزها



:: بازدید از این مطلب : 682
|
امتیاز مطلب : 200
|
تعداد امتیازدهندگان : 62
|
مجموع امتیاز : 62
تاریخ انتشار : 15 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما

 

میان ماندن و رفتن
ماندنی چگونه و رفتنی چگونه
رفتنی با عزت
برتری دارد....
و این مانگارترین یاد است
از ایثاری بزرگ
بر پیشبانی تاریخ
یادگاری که به خط سرخ شهادت و شهامت
بر لوح زمان
نگاشته شد
به دست عزیزترین خلق خدا
و ما همچنان
در سوگ تو ای پاک ترین
سوگوارترینیم
 
 

 



:: بازدید از این مطلب : 744
|
امتیاز مطلب : 186
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما
گنجشگك    بيقرار بنشين

 

آرام در اين حصار بنشين

پرواز در اين زمانه ي سرد

جرمي است به حكم دار بنشين

صياد نشسته اين طرف ها

با سنگ در انتظار بنشين

         ***

گنجشك پريد و زير لب گفت:

با بال بمير و خوار ننشين



:: بازدید از این مطلب : 703
|
امتیاز مطلب : 195
|
تعداد امتیازدهندگان : 59
|
مجموع امتیاز : 59
تاریخ انتشار : 6 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما

بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم             

                                                             باشد که نباشیم و بدانند که بودیم

پدر
سایه ای بود و پناهی بود و نیست
شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست
سخت دلتنگم ، کسی چون من مباد
سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد
گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر
" هست " ناگه " نیست" گردد در نظر
باورم شد ، این من ناباورم



:: بازدید از این مطلب : 639
|
امتیاز مطلب : 147
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49
تاریخ انتشار : 3 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما

 

گذشت ایام   نیز نتوانست دلهای پر از درد و رنج ما را اندکی تسکین دهد.هنوز باور نکرده ایم رفتنت را که چون دریا زلال بودی و چون آسمان بی انتها

 

و چه معصومانه پرواز کردی..! بار عظیم این غم جانسوز را بر دوش کدامین سنگ صبور بیاویزیم که اینگونه در یک روز بهاری مملو از سکوت سحرگاهان با عطر خدا در آمیختی و در دست فرشتگان بر بال آسمان نشستی..! تو رفتی و آرزوهایمان اسیر خاک شد و ما ماندیم با دنیائی از عشق و یاد تو و دست هایی 

ملتمس که تو را هر لحظه از خدا طلب می کند. تو با همه آرزوهایت از ما دل بریدی و همه آرزوی ما دیدار روی تو شد.

تو جاودانه شدی و ما تو را در قلبمان جاودانه جای دادیم .

از این پس عطر تو را در میان گلهای رازقی و میخک می جوئیم. سر به آسمان بلند می کنیم تا ببینیم کبوترها از کدام سمت می آیند و نسیم نفسهای  

سبز تو را کجا منتشر می کند و به انتظار روزی می نشینیم که دستهای ملتمس ما را بگیری و تا مرز دیدار

 



:: بازدید از این مطلب : 648
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 26 مرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما

سلام بابا سلام ای بهترین بابای دنیا اگر میگویم بهترین بابای دنیا یقین دارم که بهترینی سلام ای همنفس با بغضهای من سلام ای جاودانه در قلب زخمی من
سلام بابا حالت چطوره بابا؟
زخم معده ات  خوب شده ؟خدا مرهمی بر بیماریت نهاده ؟
زخم دل من که خوب نمیشود
بابا کجایی؟
اگر بدانی چقدر دلم برایت تنگ شده باورت نمیشود. تو که خوب میدانی اکرمی از همه دل نازکتر است یادت رفته بابا خودت میگفتی خدا نکند دلش بشکند خدا نکند اشکش جاری شود بابایی هم دلم شکسته هم اشکم را پایانی نیست کجایی؟
چرا نمی ایی؟ من که باورم نمیشود تو دیگر نیایی من چشم به راهم. بابا برگرد
بیا و نگذار بغض گلویم را بفشارد و خفه ام کند
بابا اگر نیایی این گریه ها آخر سوی چشمهایم را میگیرد اما بهتر بذار کور شوم وقتی تو را نمیبینم چشمهایم را برای چه بخواهم؟
بابا کجایی؟
چه کسی میخواهد سر من را روی شانه اش بگذارد ؟
چه کسی میخواهد دست نوازش بر سرم بکشد؟

چه کسی به من بگوید کی می آیی ؟
من دعوت  تو را میخواهم تو باید مرا دعوت  کنی
هرروز ژینا  کلاهت را بر سر می گذارد هر روز کیمیا پیام گیر تلفن را روشن می کند و می گوید یعنی بابایی دیگر نمی گوید من نمره هام خراب شد تو چیکار کردی ؟

بچه ها می گویند بابایی می گفت خوشگله کارنامه ات راگرفتی بیا جایزه ات را خودم می دم ؟
کاش اینهمه به من محبت نکرده بودی  کاش اینهمه نازم را نکشیده بودی بابا - بابا مز ه پفک وکالباسهایی که تو بچگی  برام می خریدی هنوز زیر دندونمه
راستی فصل زرد الوهاست  اما کسی  من و بچه هام را به خوردن  زردآلو دعوت نکرده میدانم تو هم عاشق زردآلویی
نرگسهای خانه به گل نشسته اند اما نه مثل هر سال انگار انها هم از رفتنت دلگیرند
بابا چطور دلت امد بروی؟ میدانم در نزدیکی خدا خانه برگزیده ای اما بابا مرا به که سپرده ای؟
چه کسی میخواهد از دیدن من ذوق زده شود؟
چه کسی میخواهد نگران سردی دستهای من باشد؟
هوا سرد شده بابا
قرار بود برایم دستکش بخری یادته بابا؟
اما بابا همه یادشان رفته .
خودم هم سردی دستانم را فراموش کرده ام اخر سرما به همه وجودم رخنه کرده بابا قلبم هم سرد شده.
بابا به نظرت کسی دلش برای من تنگ میشود؟
دلم شکسته آخر چرا؟
چرا خدا به تو فرصت نداد تا بیشتر با فرزندانت بمانی
وای بابا کجایییییییییییی من دارم دیوانه میشوم
بابا بازهم برایم دعا کن . دعا کن بتوانم مایه آرامش و آسایش همه باشم
دعا کن بابا که بتوانم مرهم قلب شکسته باشم
دعا کن بابا
بابایی کاش بودی کاش من یتیم نشده بودم به خدا بابا این کلمه بند بند وجودم را به آتش میکشد ویرانم میکند
کجایی؟
نه
من باور ندارم یتیمی برای من زود بود و رفتن برای تو زودتر بابا

با تمام وجود منتظرتم




:: بازدید از این مطلب : 627
|
امتیاز مطلب : 143
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : 6 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما

یاد و خاطره همه پدر های سفر کرده گرامی باد . روحشان شاد


دست هایی تکیده از زحمت
قامتی خمیده از ایثار
چهره ای شکسته از غصه
چشمهایی نجیب و شب بیدار

قلبی آکنده از صمیمیت
سینه ای به وسعت دریا
آسمانی ترین ترنم عشق
مثل مهتاب در شب یلدا

باجبینی به پاکی باران
سجده های شبانه بر تربت
سرخی اشکهای گرم فراق
در بلندای غیبت و غربت

دیدگانی پراز فروغ خدا
حرفهایی صمیمی و ساده
با یقینی به استواری کوه
صاف و بی ادعا و افتاده

دانه های سرخ فام تسبیحت
مثل اشک ستارگان جاری
روی آن کهکشان سجاده
محو منظومه های دینداری

روزهایی که با تو سر میشد
بهترین روزهای عمرم بود
حیف شد که دست و تیر اجل

 


سایه تو از سرم بربود .



:: بازدید از این مطلب : 626
|
امتیاز مطلب : 129
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 6 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما

پدرم آن صفای جانم مرد  مردی که جسم نازنینش در میان ما نیست اما یاد نگاه مهربانش تا همیشه با ما خواهد بود و خواهد ماند...

یکی از بدترین روزهای زندگی ام 12 خرداد 89    وقتی شنيدم آن خبر رااز غصه و غم گريه كردم مانند يك ابر بهاري
آرام و نم نم گريه كردم رفتم به سوي قاب عكسش هي صورتش را ناز كردم با عكس او يكبار ديگر من درد دل آغاز كردم
احساس مي كردم كه آن روز دلهاي كوچك غصه دارند پروانه ها اندوهگينند گلهاي ميخك سوگوارند وقتي شنيدم آن خبر را
پر شد دلم از غصه و غم آنروز،من مانند يك ابر از صبح تا شب گريه كردم

روزها رفت و گذشت  و در انديشه باز آمدنت  لحظه ها طي شد و مرد  همیشه به یادتم بابای عزیزم

بابا حلالم کن :

سلام بابا دلگیر مباش از "طفلك"‌ات اگر مانده‌است در راه.

بخاطر دارم اول خرداد را ، وقتی زنگ می زدم می گفتی کی می آیی دلم برای بچه هات تنگ شده می گفتی 13 رجب دیره برای آمدن ، 14 خرداد نمی ایی ولی تو عزم سفر كردی خیلی سریع حتی تا 14 خرداد هم صبر نکردی . 
گفتی:"دارم می‌روم، می‌آیی؟"
گفتم:"بمان، می‌آیم"
و نماندی و من ماندم. تو رفتی .
گفتی:"نمان در این غربت"
می‌بینی پدر، می‌بینی كه مانده‌ام. توان رفتنم نیست.
هنوز هم التهاب آنروزها با من است و زمان، نبود تو را بیشتر می‌كند. كجاست عادت خاك؟ كجاست سردی‌اش كه مرا نمی‌گیرد. باور دارم كه هستی. هنوز منتظرم كه چشمان منتظر تو را ببینم، وقتی مسافرِ خانه تو می‌شوم. سایه مانده روی دیوار اتاقت غریب است و غریبی می‌كند. هنوز بغضم می‌شكند وقتی عقربه‌ها می‌رسند به 4عصر وقتی قلبت ایستاد و قامت بلندت ترك خورد...
سلام پدر
دلگیر مباش از من اگر بد شده‌ام این روزها. دلگیر مباش از من اگر بد می‌كنم با خود.
اینجا نشسته‌ای، روبروی نگاه من و نگرانی، می‌دانم.
می‌روم حرم به پای دل، كه پای رفتنم بسته‌است. درها به رویم زنجیر است، می‌مانم پشت قفل‌ها. و با آب مانده حوض وضو می‌گیرم!
می‌دانم بد شده‌ام تو می‌دانی و خدا و همین است كه تنها مانده‌ام بی تو.و همه چیز من چنان گم شده میان غبار، كه خود را هم نمی‌بینم.
روی از من مگردان در این لحظات نیاز.
هنوز هر شب زنده می‌شوی ساعت 11 شب  این روزها و باز هم ساعت، زنگ 11 را بنوازد دنگ دنگ، در 9 خرداد و من بلرزم تمام.



:: بازدید از این مطلب : 692
|
امتیاز مطلب : 136
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : 3 تير 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیما

با سلام ، امروز اولین روز یست که شروع به نوشتن نمودم . نوشتن در مورد دو شاخه گل زندگیم کیمیا و ژینا .

کیمیا دربیست و ششمین روز ششمین ماه سال 75 و ژینا در دهمین روز دومین ماه سال82 پا به دنیا گذاشته و زیبایی زندگی زیبای مارا صد چندان نمودند .

کیمیا بسیار باهوش ، حساس ، زود رنج ، با کلاس و به قول پسر خاله هایش سوسول و بچه تهرونی است

رشته هایی تخصصی : نقاشی - پیانو - گیتار - اسکیت

ژینا بسیار باهوش ، شیطان ، با حوصله و با سیاست و بقولی ولوله است .

رشته های تخصصی : شطرنج - نقاشی - اسکیت

 



:: بازدید از این مطلب : 725
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 16 فروردين 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد